به شهر دوست داشتنی من خوش آمدید.وارد یا عضو شوید کاربرگرامی شما اکنون در مسیر زیر قرار دارید : میرزا محمد خان غضنفرالسلطنه برازجانی از دیدگاه مردم

میرزا محمد خان غضنفرالسلطنه برازجانی از دیدگاه مردم

تاریخ ارسال پست:
یکشنبه 14 اردیبهشت 1393
نظرات :
0
تعداد بازدید:
691

حجاب سنگری است محکم که زن را از نگاه مردان شیطان صفت مصون ومحفوظ نگه می دارد.

************

غضنفرالسلطنه، سردار جنوب ایران و واسموس آلماني...

به مناسبت نصب تندیس غضنفرالسلطنه برازجانی...

میرزا محمدخان در آینه/ گفتگوی با قاسم غضنفر...

غضنفرالسلطنه، سردار جنوب ایران و واسموس آلماني/ بر اساس شش سند منتشر نشده

دکتر هیبت اله مالکی:*

چند روزي پس از آغاز دومين سال جنگ جهاني، در اواخر ژانويه 1915 م . واسموس از روستاي كوچك «شيخ سعد» به همراه كاروان كوچكش به راه افتاد. دوستان آلماني كه در اين سفر او را همراهي مي كردند يكي دكتر لندرس  ،‌پزشك ساكن بغداد بود ، ديگري اريك بوهنشتورف  ، ‌مدير شعبه بغداد شركت ونكهاوس ،‌دومي فارسي را خوب صحبت مي كرد ، غير از اين دو نفر آلماني ، سه نفر هندوي برهمايي مذهب نيز او را همراهي مي كردند ،‌كه تمام هم و غم اين سه هندو،‌ آزادي وطن خويش از سلطه ي انگليسي ها بود. ‌اين ها نيز مي خواستند با لباس مبدّل ميان نيروهاي هندي ، ‌لشكرهاي انگليسي نفوذ كنند،‌ بلكه بتوانند با انصراف هندوها از جنگ، بزرگترين لطمه را به انگليسی ها وارد كنند، همراهان هندوي واسموس نام هاي اسلامي براي خود انتخاب كرده بودند. چند نفر ايراني سر شناس نيز او را در اين سفر همراهي مي كردند از جمله همراهان ايراني واسموس، ميرزا محمد خان فاتح زاده است كه از اهالي اصفهان بود و از مدرسه آمريكایي بيروت به ايران بر مي گشت. واسموس از طريق لرستان و پشتكوه وارد خاك ايران  شد. والي پشتكوه از هيأت آلماني به گرمي استقبال كرد ‌و پس از پذیرایی شایسته از واسموس و ضمن مذاكره با وي يادآور شد كه اگر آلمان ها پول زيادي در اختيارش بگذارند حاضر است به آلمانها عليه انگليسي هاي منفور كمك كند. والي پشت کوه با دريافت ارمغان هاي ارزشمندي از طرف آلمان با سرور خاطر،‌هيأتي را براي بدرقه همراه واسموس كرد، واسموس با آسودگي در سرزمين بختياري مسافرت خود را ادامه داد.




انگليسي ها كه از ورود واسموس كاملاً مطلع بودند و همواره مسير او را تعقيب مي كردند از اين كه در خاك بختياري و ابواب جمع سردار جنگ نمي توانستند هيچ گونه اقدامي عليه واسموس انجام دهند بسیار خشمگین شده بودند .
اما به پيشنهاد سرپرسي كاكس در ناحيه ي حيات داوود دشتستان يعني سرزميني كه حيدر خان حيات داوودي از سرسپردگان سازمان جاسوسي انگليس بر آن جا حكومت مي كرد زمينه ي بازداشت واسموس را فراهم كردند . كدخداي محل ورود او را به همراه هيأت آلماني انتظار مي كشيد .
واسموس به سمت برازجان مركز حكمراني ميرزا محمد خان غضنفرالسلطنه حكمران ملي و مخالف سلطه ی بيگانگان حركت مي كرد ،‌ اما براي رسيدن به برازجان ناچار بود كه از ناحيه ی حيات داوود نيز عبور نمايد. آيا مي دانيد كه واسموس چرا قصد داشت به برازجان عزيمت كند ؟ پاسخ اين پرسش را خود در يادداشت هايش نگاشته است :
« به اين قصد به برازجان مي رفتم تا بتوانم با ليسته مان در بندر بوشهر ارتباط برقرار كنم و شايد پنهاني خودم به شهر بوشهر بروم و سر و گوشي آب دهم و ببينم كه پس از اين كه هندوها زمينه ي مساعد را فراهم كردند چه اقدامي مي توانم عليه قواي مهاجم انگليس انجام دهم .» 1     
در روستاي تاج ملكي حيات داوود، واسموس و همراهانش به وسيله افراد وابسته به حيدر خان بازداشت شدند. واسموس كه از مذاكره با كدخدا و ديگر محاصره كنندگانش نتيجه اي نگرفت ،‌تصميم گرفت شبانه فرار كند و با دوست آلماني خود موضوع را در ميان نهاد ، آن چه مدارك و اسناد مهم بود برداشت و در پناه سياهي شب راه فرار را در پيش گرفت .
با مشكلات طاقت فرسايي از اين دام نجات يافت اما در هر گامي كه پيش مي نهاد دام هاي ديگري برايش آماده كرده بودند .
به هر ترتيب خود را به روستاي ده كهنه ،‌ مركز حكمراني محمد علي خان شبانكاره فرزند خان مقتدر شبانكاره رسانيد . محمد علي خان با اين كه با حيدر خان داوودي رابطه ي بسيار صميمانه اي داشت و خود و پدرش، هم پيمان خان هاي حیات داوودي بودند اما جوانمردي ذاتي اجازه نداد كه بيش از اين حرمت خاك ايران و حيثيت چند هزار ساله ي ايرانيان ناديده گرفته شود لذا با قاطعيت تمام از اعمال حيدر خان اظهار انزجار و ناراحتي كرد و گفت اين نخستين بار نيست كه حيدر خان مرتكب چنين اهانتي به دولت و ملت ايران شده است و آبروي ما را ريخته است. يك بار ديگر هم، ‌يك شخص عربي را كه به او پناهنده شده بود ، تسليم انگليسی ها نمود.4
پس از آن كه پذيرائي شايسته اي از واسموس به عمل آورد به او گفت : ماندن شما بيش از اين در اين جا صلاح نيست ، لذا شما را به همراه دو نفر از افراد مسلح خودم تا نزديكي برازجان مي فرستم . آن جا ديگر براي شما  امنيت كامل حاصل خواهد شد زيرا كه خان برازجان ، غضنفر السلطنه از مخالفين سرسخت سياست تجاوز كارانه ی انگليسی ها در خاك ايران است و نسبت به سياست دولت مركزي و حفظ بي طرفي ايران سخت پاي بند مي باشد .
سپس ‌محمد علي خان ، واسموس را به همراه دو مرد مسلح ، در حالي كه قاطري نيز براي سواريش در اختيار او گذاشت به برازجان مقر حكمراني غضنفرالسلطنه برازجاني روانه كرد . وقتي واسموس به برازجان وارد شد با اين كه يك جاسوس خارجي بود اما چون «دشمنِ دشمن» را حكيمان «دوست» ناميده اند با استقبال گرم و پر شور خان سلحشور و بي باك برازجان قرار گرفت . غضنفرالسلطنه ، واسموس را به عنوان يك پناهنده غارت زده پذيرفت و پس از چند روز كه از وي پذيرایي كرد ده هزار تومان پول هم (سال 1293 برابر 1915 م.) به او قرض داد .
در اين روزهاي بحراني وقتی که انگليسی ها دیدند ، سران سلحشور و ميهن پرست جنوب عليه منافع بيگانگان و دخالت هاي نارواي دشمنان ایران متحد شده اند به گفته ی سرهنگ احمد اخگر در كتاب « زندگي من » : « براي اين كه نيروهاي غضنفرالسلطنه را از حضور در جبهه جنوب يعني تهاجم قواي انگليس ها در نبرد بوشهر باز دارند جبهه اي در شمال دشتستان به رهبري حيدر خان بندر ريگي و اسماعيل خان شبانكاره گشودند كه با هوشياري و درايت بزرگان جنوب و اقدامات مخبر السلطنه هدایت مليون فارس چندان دوامي نيافت و نتوانست ميهن پرستان مسلمان را از هدف مقدس خود باز دارد. در همين زمينه باز هم مي بينيم رجال تهران از رئيس الوزراء تا سران حزب دموكرات ، وزير كشور و فرمانفرمای فارس اصلاح ذات بين و صلح و آشتي و پيشگيري از جنگ خانگي و برادر كشي و هدايت خوانين به صلح را از ميرزا محمد خان برازجاني مي خواهند. براي اثبات اين ادعا به تلگراف سلطان عبدالمجيد ميرزا عين الدوله نخست وزير در خرداد 1293 با عنوان غضنفرالسلطنه توجه فرمایيد:
« آقاي غضنفر السلطنه تلگراف شما راجع به نفاق بين خوانين شبانكاره رسيد تلگراف لازم به حكومت بنادر شد ولي مخصوصاً به شما مي گويم اصلاح ذات بين را شخصاً از شما مي خواهم حالا به هر طور مصلحت مي دانيد اسماعيل خان را ملتفت و آگاه به اهميت موقع و لزوم اتحاد نمایيد .
نمره 6956  7 جوزا (خردادماه)   سلطان عبدالمجيد
يا در همين مورد مؤتمن الملك وزير داخله نيز براي ايجاد نظم و اتحاد و جلوگيري از جنگ داخلي از غضنفرالسلطنه می خواهد که با ایالت فارس و حكومت بنادر همراهی کند. تلگراف هاي ذيل عرايض ما را تأييد مي كند :
« آقاي غضنفرالسلطنه تلگراف شما واصل از طرف رياست وزراء عظام به ايالت فارس و حكومت بنادر تلگراف دستور العمل لازم داده شد به خود شما نيز تعليمات داده شده است موتمن الملك شب 9 جوزا(خرداد 1293) و نيز مهدي قلي خان مخبرالسلطنه هدايت در همين مورد خطاب به ميرزا محمد خان برازجاني چنين تلگراف كرده است .
برازجان ـ اميرالأمراء غضنفرالسلطنه

از قرار تلگراف اسماعيل خان جمعيت خودشان را متفرق كرده است. شما هم البته جمعيت را موقوف كنيد. اين اقدامات بي موقع است. به حكومت بوشهر گفته شده است
                     
محمد خان را حكماً بخواهد و خواهد خواست .
نمره 1040    مخبر السلطنه       شب 7 جوزا(خرداد1293)

اين جنگ خانگي تا چند ماه به صورت پراكنده و نامنظم ادامه يافت تا اين كه به راهنمایي خيرخواهاني چون محمد حسن بيگ خوشابي آتش آن نبرد فروكش كرد .
امّا دخالت ها و تحريكات نارواي واسموس كه مقدمه جنگ وخونريزي در جنوب ايران و بهانه و دستاويز مطلوبي براي انگلستان جهت لشكر كشي به داخل خاك ايران شد ايالت فارس را بر آن داشت تا از غضنفر السلطنه بخواهد كه از تحريكات ايشان جلوگيري نمايد و به ديگر خوانين جنوب نيز بفهماند كه هماهنگي با واسموس به سود ملت ايران نیست كه بعدها نيز ثابت شد اين طرز تفكر برداشتي بسيار صحيح از اوضاع و احوال جهاني بوده است .


تلگراف مخبر السلطنه
اميرالامراء غضنفرالسلطنه:
موسيو واسموس به عنوان ميهماني ضرغام عشاير بدون اطلاع من از شهر بيرون رفته است از قرار معلوم به برازجان آمده است .
اين نكته را بدانيد كه اين اقدامات شخصي واسموس اگر براي بعضي القائات به خوانين است شايد نظر به پولتيك (سياست) خودشان مفيد فائده كه در نظر گرفته اند باشد .
ليكن از براي ايران مضر است و بر خلاف تعليمات دولت و ابداً در اين موقع نگذاريد خوانين مشتبه بشوند . به خود معزي اليه هم تلگراف كردم كه بدون درنگ مراجعت نمايد . به اداره ژاندارم هم اخطار شد كه ملتفت مطلب باشند به بوشهر هم اطلاع داده شد كه اقدامي نكنند .
موسيو واسموس هنوز از طرف دولت به رسميت پذيرفته نشده است و به اداره ژاندارمري تعليمات داده ام كه اگر نصايح مرا نپذيرد و بخواهد جلوتر برود با او همراهي نكنند. شماها از اوضاع عالم درست باخبر نيستيد. اين است كه بالمره منتظر اوامر دولت باشيد و خودسرانه يك قدم برنداريد كه امري بر خلاف مصلحت واقع نشود و بهانه به دست احدي نيفتد .
12 رجب     نمره 1030   مخبر السلطنه

پاسخ غضنفر السلطنه به مخبر السلطنه والي فارس :
احكام مبارك تلگرافي زيارت ، اولاً از  بابت تفرقه جمعيت غلام ،‌ بر حسب احكام تلگرافي سابق در صدد اصلاح بين خوانين شبانكاره برآمده با اين كه حضرات خارجه و         خارجه پرست ها آتش اين فتنه را دامن مي زدند نگذاشتيم كار به جنگ كشد تا اصلاح شد و عصر دوازدهم مراجعت به برازجان نمود ولي اين نكته را لازم است به عرض     رساند كه مبادا در آستان مبارك اشتباه كاري كرده باشند. غلام قشون جمع آوري كرده بودم ولي تخطي به جنگ شبانكاره يا زيراه يا جاي ديگر نشده بود . اگر غير از اين به عرض رسانيده اند كذب محض گفته اند دشمن نمك مبارك باشد اگر غلام  از روز دويم كه از برازجان به عزم ديدن دایي زادگان خود كه عامل زيارت هستند به زيارت رفته و تا روز دوازدهم كه از زيارت به عزم برازجان حركت كرده ام قدمي رو به جنگ ديگري برداشته باشم .
عجاله ً‌ به هر وسيله بود اين جنگ را مبدّل به صلح و تلگرافات مبارك مراجعت از زيارت را در برازجان زيارت نمود ولي به هيچ وجه از دسايس اجانب نمي توان ايمن بود چنانچه عريضه تلگرافي مفصّل مشتمل بر تشريح اين مطالب به مقام منيع رياست وزراء روحنا فداه نيز عرض نموده .
از بابت جناب مسيو واسموس خاطر مبارك راحت باشد . غلام قدمي بي رضا و سخني بي امضاي حضرت اشرف محال است ،‌اگر چه صحرایي هستم در اين دو سه سال پرورش يافته حضرت اشرف شده ايم . مطابق ميل و فرمايش حضرت اشرف با ايشان مذاكره كردم چون از غلام مايوس شد امروز مقارن سفيده صبح تا كنون كه شب شانزدهم است لايري شده و غلام به ملاحظه اين كه شايد به طرف شيخ حسين خان و زائر حضرخان و رئيس علي خان دلواري و روساي دشتي كه با غلام متحد و با اجانب ضدند رفته باشد و به واسطه بي اطلاعي آنها را وادار به كاري نمايد . مخصوصاً بعد از ظهر حضرت مستطاب شريعتمدار حجت الاسلام آقاي آقا شيخ محمد حسين مجتهد را در زحمت انداخته به طرف خوانين و رؤسا فرستادم كه اگر چنين باشد جلوگيري فرمايند تعيين خط سير مسيو واسموس و نتيجه اقدامات آقاي آقا شيخ محمد حسين را پس از تحقيق به عرض مي رساند در اطاعت اوامر مقدس و دولتخواهي فروگذار ندارد.         محمد برازجاني

« تلگراف دوم مخبر السلطنه به غضنفر السلطنه باز هم درباره واسموس» :
اميرالأمراء غضنفر السلطنه
به طور خوش ، حالي موسيو واسموس بكنيد كه ايراني ها تخلف از اوامر دولت متبوعه خود نخواهند كرد بي جهت  به بعضي خيالات نباشد و در آن صفحات اسباب اشكالات نشود . ما ايران را يقيناً بيش از آنها دوست داريم ليكن به اصطلاح نمي شود براي ابرو چشم را كور كرد مثل اهالي مملكت در اين جزء از زمان بايد خيلي عاقلانه باشد و علي اي حال بايد به تعليمات تهران كار كرد . امروز حكم دولت حفظ بي طرفي است .
15 رجب (1333)        نمره 10602  مخبرالسلطنه       9 جوزا

اکنون در می یابیم که چرا واسموس در سال 1294 خورشیدی، برازجان را برای همیشه ترک کرد و به اهرم رفت . البته آخرین بار که واسموس در برازجان دیده شد . هنگامی بود که اسرای انگلیسی را  از شیراز به برازجان آورده بودند . در آن روز غضنفرالسلطنه برخوردی بسیار خشن با واسموس داشت و انگیزه آن برخورد، حرکت ناشایست واسموس بود که می خواست به دیدار بانوان اسیر انگلیسی برود. آن گاه که آنها در طبقه دوم کاروانسرای مشیر الملک برازجان نگهداری می شدند و غضنفرالسلطنه این اقدام واسموس را تجاوز به حقوق اولیه یک انسان اسیر می دید. از این جهت ، وی را از انجام چنین کاری در کشور ایران بر حذر داشت و آن رویداد به شرح زیر است :
روز 9 محرم 1334 قمری برابر 26 آبان ماه 1293 خورشیدی و 17 نوامبر 1915 میلادی اسرای انگلیسی وارد برازجان شدند در شهر برازجان ژاندارمری سوئدی به فرماندهی احمد اخگر ناظر بر اوضاع بود ولیکن قدرت فائقه ی دشت های ساحلی، غضنفرالسلطنه برازجانی بود . لذا پس از ورود اسرا به کاروانسرای برازجان ، واسموس به قصد عیادت از « مادام اسمیت» و ملاقات با سایر خانم های انگلیسی از اتاق بیرون آمده و به یک ژاندارم که پای پلکان مشغول پاسداری بود گفت : می خواهم چند دقیقه پیش خانم ها بروم ، قبلاً شما به نزد آن ها بروید و آمدن من را به آن ها بگویید. هنوز واسموس سخنش را تمام نکرده بود که صدایی از پشت سر به گوشش رسید که می گفت : کنسول کجا ؟! واسموس برگشت ، چهره ی بر افروخته ی امیر دلیر جنوب ایران غضنفر السلطنه برازجانی را دید ، که دست ها را بر کمر زده و با سکوتی توأم با خشم از واسموس سؤال می کند .
واسموس پاسخ داد : جناب غضنفرالسلطنه، می خواهم از خانم های انگلیسی احوال پرسی کنم ، زیرا که شنیده ام بعضی از ایشان بیمار شده اند .
واسموس به سادگی سخن می گفت و تصور نمی کرد که غضنفر السلطنه از طرح ان سؤال مقصود خاصی داشته باشد اما ناگهان چهره ی خان برازجان در هم رفت و با لحنی خشن بدین گونه زبان به ملامت واسموس گشود:
آقای واسموس ، مثل این که فراموش کرده ای این جا مملکت اسلامی است و میان ما مسلمانان رسم نیست مرد غریبه وارد اتاق زن ها شود. این طور کارها از شما قبیح است...
بفرمایید این طرف و  هرگز گرد این خیالات نگردید !
« واسموس» یکه خورد و لحظاتی با تردید به قیافه ی خشمناک غضنفرالسلطنه      می نگریست .
صدای بم و رسای رادمرد بی باک و متهور دشتستان ، چند نفری را به طرف آن ها کشانیده بود. واسموس احساس کرد که غضنفرالسلطنه می خواهد او را در برابر دیگران پست و خوار کند . معهذا به آرامی گفت :
صحیح می گویی دوست من ، ولی این جا پای مسلمانی در میان نیست ؛ خانم های انگلیسی مثل خود من مسیحی هستند و در مذهب ما رو گرفتن خانم ها مرسوم نیست. زن ها و مردها مثل خواهر و برادر روبروی هم می نشینند و با هم صحبت می کنند ، وانگهی من می خواهم آنها را دلداری دهم .
«غضنفرالسلطنه» که در برابر واسموس و هزاران واسموس ، هرگز حاضر نبود کوتاه بیاید، بی آن که به کلمه ای از حرف های واسموس ترتیب اثر دهد، گلنگدن تفنگ را کشید و جلوتر آمد و چنین گفت :
کنسول! من کار ندارم که عیسوی ها میان خودشان چه رسومی دارند اما تا وقتی که این خانم ها در مملکت ایران هستند اجازه نمی دهم کسی به آن ها نزدیک شود . قسم می خورم که اگر قدمی پیش بگذاری ماشه تفنگ را خواهم کشید.
چشم های « غضنفرالسلطنه» نشان می داد که تهدیدش کاملاً جدی است . واسموس که هیچ میل نداشت در نظر دوستان ایرانی خود ، آن هم سرداری با قدرت و شوکت غضنفرالسلطنه به گستاخی و بی اعتنایی نسبت به باورها و آیین ها و سنت های آنان متهم شود فوراً دستش را به نشانه تسلیم بالا برد ، در حالی که لبخندی بر لب داشت  گفت : حق با شماست . دوست عزیز، معذرت می خواهم .
« واسموس» بیش از این در کاروانسرا درنگ نکرد و از آن جا بیرون آمد و با خروج وی،غائله ای که می رفت بالا گیرد پایان یافت.  


*دکترای ادبیات تطبیقی از دانشگاه هند، استاد تمام وقت و عضو هیأت علمی دانشگاه فیروزآباد فارس

*************

یک چند در این ملک بُدم شیر شمیده / به مناسبت نصب تندیس غضنفرالسلطنه برازجانی

«دکتر سید جعفر حمیدی»
سرانجام پس از ماه ها و سال ها انتظار و حرف و حدیث بسیار، تندیس عظیم میرزامحمدخان غضنفرالسلطنه برازجانی، در میدان بزرگ شهر روشنایی (برازجان) سوار بر اسب، بر بالای ستون قرار گرفت و دل دوستداران حقیقت، آزادی و ایران زمین، شاد شد.
 این رسم روزگار است که در سرزمین ما بسیار دیر به سراغ نام آوران و نخبگان و آزاداندیشان خود می رویم و متاسفانه، فراموشی، عادت دیرینه ی ماست، حال آنکه عالمان، فاضلان و نامداران خود را اگر در هنگام حیات آنان ارج گزاری نمی کنیم، لااقل پس از مرگشان باید نامشان را زنده نگهداریم و یادشان را محترم و گرامی بداریم. مردانی مثل غضنفرالسلطنه، رییسعلی دلواری و بسیاری دیگر در سراسر ایران که برای حفظ حریم این آب و خاک تلاش کردند و حتی جانشان که ارزشمندترین سرمایه ی آدمی است از دست دادند، به ویژه اگر آنان را به طریق ناجوانمردانه و نابخردانه، به دست خاینان خودی از پای درآورده باشند ـ که قطعاً همه از شهادت رییسعلی و غضنفرالسلطنه باخبریم و ضرورتی برای توضیح بیشتر نیست ـ ضمن اینکه غضنفر، علاوه بر دلاوری، هنر شاعری نیز در ذات خود داشت و به طور یقین، مبارز شاعر، احساس قوی تری در وطن دوستی و وطن شناسی دارد. غضنفرالسلطنه اگرچه در سال های آخر عمر، در چنبره ی بازی های سیاسی موجود گرفتار شد و غریبانه به شهادت رسید، اما این شهادت به ماندگاری و پایداری نام و خدمات او تاثیر فراوان داشت و اگر این واقعه روی نمی داد، ممکن بود این ارزش و اعتباری که امروز دارد، پیدا نمی کرد یا کمتر پیدا می کرد.




این رسم خیانت و سعایت به بزرگمردان تاریخ از دوران های پیش رواج داشته و جای تاسف است که از قدیم الایام، خیانت و سعایت نسبت به بزرگان ِ دل سوز به جامعه، وزیران دانشمند و مردم با ایمان و با تقوا وجود داشته است. از خیانت دو وزیر داریوش سوم به نام های «جانوسیار و ماهیار» و کشتن ولینعمت خود دارا (داریوش) برای خوشامد اسکندر تا سعایت در مورد قتل وزیران دانشمند (ر ـ ک. وزیرکشان تالیف نگارنده)، خیانت شیرویه به پدرش خسروپرویز تا جاسوسی ها و خیانت های عصر قاجار به ویژه در قتل میرزاتقی خان امیرکبیر و قائم مقام فراهانی و تا خیانت به غضنفرالسلطنه برازجانی و شهید ساختن او همه برگ های سیاه و تاریکی است که در تاریخ اسفبار کشور ما بر جای مانده اند.
میرزامحمد خان برازجانی، فرزند میرزا حسین خان برازجانی، حاکم برازجان بود که در سال 1256 ه.ش متولد شد و در سال 1308 ه.ش به شهادت رسید، اگر چه طول عمر چندانی نداشت اما عرض عمر او قابل توجه بسیار است. در زمان حکومت او آثار و ابنیه بسیار در برازجان ساخته شد، نیت بنای اولین مدرسه در دشتستان از او بود، جنگ های پرمخاطره در برابر انگلیسی های مهاجم و حتی در مقابل حامیان آنها داشت که در اغلب آنها پیروز بود. « جنگ لَرده »  در مقابل انگلیسی ها، «جنگ ده بلوک» در مقابل اسماعیل خان شبانکاره ای، «جنگ رودفاریاب» در برابر آقاخان زیارتی و از همه مهمتر، شرکت در جنگ های با انگلیسی ها در یاری سران مجاهده.
در دشتستان، دو نفر نام «آقاخان» شهرت داشته اند. یکی آقا خان زیارتی یا (ضرغام السلطنه) مخالف غضنفر و دیگری آقاخان شبانکاره ای، دوست، باجناغ یا هم داماد غضنفر. آقاخان شبانکاره ای فرزند ارشد حاج عبدالله خان و نوه رستم خان اول یعنی پسرعموی اسماعیل خان شبانکاره ای و داماد او بود.
آقاخان در انجام کارهای مثبت مثل مردم داری، طبابت، رسیدگی به امور مردم، ریشه کن کردن آبله در حوزه استحفاظی خود، بستن سد از سنگ و ساروج بر روی رودخانه شاپور قبل از ایجاد سد شبانکاره، داشتن کتابخانه ای بزرگ در محل و هم نشینی و مکاتبه با اهل علم و دانش و شعر در پرونده زندگی آقاخان شبانکاره ای وجود دارد و درباره آقاخان زیارتی نیز همدستی و همکاری با انگلیس ها و دشمنی آشکار با غضنفرالسلطنه و حکومت او بر برازجان در غیبت غضنفر و پناه بردن به کنسولگری انگلیس در بیشتر کتاب های دشتستان شناسی نوشته شده است.
آقاخان شبانکاره ای نیز شاعر بود و اشعار و آثار فراوان از هر دو هم ریش یا هم داماد بر جای مانده است.آن دو داماد اسماعیل خان اختلافات وسیعی با پدرزنشان داشتند و درگیری های بسیار بین آنان درگرفته است، بیشتر به سبب دوستی پدرزن با انگلیسی ها و مخالفت دو داماد با آنها.
غضنفرالسلطنه برازجانی برای اقتدار وطن و رهایی جنوب از چنگال انگلیسی ها تلاش بسیار کرد و در گروه رَبعه (چهار جانبه) یعنی رییسعلی دلوری، زائرخضرخان اهرمی و شیخ حسین چاهکوتاهی قرار داشت در مقابل گروه  (ثلاله) یعنی احمدخان انگالی، حیدرخان بندرریگی و اسماعیل خان شبانکاره ای.
شرح تبعید غضنفر به شیراز، برگشت مجدد او به برازجان، پناه بردن به کوهستان، حمله غافلگیرانه و ناجوانمردانه و بالاخره شهادت غریبانه ی او در کتاب ها و مقالات متعدد درج شده است. نصب تندیس این دلاورِ شاعرِ نام آور، شهر روشنایی را روشنایی دیگر بخشیده است.


برای اطلاع کامل ر ـ ک
1-    اتابک زاده، سروش، جایگاه دشتستان در سرزمین ایران، نوید، شیراز  1373
2-    اتابک زاده، سروش، تحولات اجتماعی برازجان، نوید، شیراز 1382
3-    رکن زاده آدمیت، محمدحسین، دانشمندان و سخن سرایان فارس، خیام تهران 1340
4-    فخرایی، محمدجواد، دشتستان در گذر تاریخ، نوید، شیراز 1383
5-    مالکی، هیبت الله، شرح حال شعرای دشتستان بزرگ، رودکی، تهران 1369
6-    صابری،اکبر،تاریخ سیاسی ومبارزات مردم برازجان،همسو،1392

*************

امید غضنفر: شهریور ماه سال 1373 پس از انتشار هفته نامه «آئینه جنوب»، «محمد دادفر» مدیرمسئول ـ با «قاسم غضنفر» ـ آخرین فرزند شهید غضنفرالسلطنه از رهبران قیام ضد استعماری جنوب ـ گفتگویی به انجام رساند تا در ویژه نامه رهبران قیام جنوب منتشر شود، اما بنا به دلایلی انتشار آن به تعویق افتاد. کاست حاوی این گفتگوی خاطره انگیز در آرشیو «امید غضنفر» به یادگار ماند. بی مناسبت ندیدیم برش هایی از گفتگوی «محمد دادفر» و «قاسم غضنفر» را برگزیده و در این ویژه نامه منتشر نماییم.




محمد دادفر: آقای غضنفر، از شما به عنوان فرزند غضنفرالسلطنه دعوت کردیم تا درباره ی شخصیت پدر بزرگوارتان گفتگو کنیم. نخست از خود و خانواده تان بگویید.
قاسم غضنفر: مرحوم پدرم ضابط برازجان بود. برادر بزرگم «ابراهیم خان» و بعد از من برادران دیگرم «طاهر» و «یوسف» بودند که متأسفانه در اوان جوانی دار فانی را وداع گفتند. دو خواهر هم به نام های «زینب» و «فاطمه» داشتم و در حال حاضر من آخرین بازمانده شهید غضنفرالسلطنه هستم. سال 1303 به دنیا آمدم و در زمان شهادت پدرم 5ساله بودم. اگرچه زمانی که اعضای خانواده در کوه به سر می بردند من هم همراهشان بودم، اما خاطره ی چندانی در ذهنم نمانده و اکثر وقایع را از زبان مادرم شنیده ام. مادرم تا سال 1368 در قید حیات بود و تا آخرین لحظه ی عمر در اتاقکی قدیمی به جای مانده از زمان حضور پدرم زندگی می کرد. ایشان علی رغم سالخوردگی از مردی نابینا که از افراد وفادار به خاندان غضنفرالسلطنه بود مراقبت می کرد.


محمد دادفر: چه نکاتی درباره ی جنگ سربست چغادک می توانید مطرح کنید؟
قاسم غضنفر: سرداران جنگ سربست پدرم، زائرخضر خان و شیخ حسین چاهکوتاهی بودند. برادرم «ابراهیم خان» نیز در این جنگ حضور داشت. در جنگ سربست، عمویم «میرزا محمود خان» به شهادت رسید. مادرم این وقایع را برای من تعریف کرده و من هم تمامی این رخدادها را در مقاله ای نوشته ام.


محمد دادفر: وجه مذهبی شخصیت غضنفرالسلطنه را چگونه توصیف می کنید؟
قاسم غضنفر: ایشان مردی باشهامت و دلاور بود و انگلیسی ها، او را یکی از بزرگ ترین دشمنانشان در جریان قیام جنوب می دانستند.علاوه بر این، ویژگی مثال زدنی پدرم باورهای مذهبی اش بود. با علما بسیار مانوس بود و در خانه، اتاقی مخصوص قرائت قرآن کریم و نیز دعا و نیایش داشت. از ایشان دعاهایی دست نویس در حاشیه ی صفحات قرآن ـ معروف به قرآن مکه ای ـ به یادگار مانده است. حتی قسم نامه ی پدرم و «آقا خان» در حاشیه قرآن نوشته شده است.


محمد دادفر: به دلایل و نحوه ی ترور غضنفرالسلطنه بپردازیم. آیا غضنفرالسلطنه و شیخ عبدالرسول پیش از این واقعه اختلافاتی با یکدیگر داشتند؟
قاسم غضنفر: خیر. شیخ عبدالرسول با پدرم در جریان قیام جنوب، هم قسم شده بودند و او و خانواده اش با پدرم ارتباط نزدیک داشتند. در دوستی و علاقه ی غضنفرالسلطنه به شیخ عبدالرسول و خانواده اش تردیدی نیست، اما این دوستی نتوانست مانعی برای عبدالرسول باشد.
پدرم در ماه مبارک رمضان 1308 تصمیم گرفت برای زیارت به سوی امامزاده شاپسرمرد روانه شود. ابراهیم خان و چند نفر از اطرافیان ایشان گفتند: خبر رسیده گویی شیخ عبدالرسول قصد ترور شما را دارد. بهتر است یا از این سفر منصرف شوید و یا تعدادی از تفنگچیان همراهتان باشند. پدرم با توجه به اعتمادی که به شیخ عبدالرسول داشت این پیشنهاد را نپذیرفت. در این مسیر فقط پیرمردی به نام «گُرگو چُرچُر» با ایشان همراه شد. شرح واقعه هم که در چند کتاب و مقاله چاپ شده است. شیخ عبدالرسول ـ که دستور ترور از رضا خان داشت ـ به همراه مباشرش «محمدجعفر» در نقطه ای از کوه و در مسیر حرکت پدرم کمین کرده و سپس به طرف ایشان تیراندازی می کنند. می گویند در لحظه ای که پدرم خون آلود از اسب بر زمین می افتد، عبدالرسول که می بیند هنوز جان و توانی در تن ایشان است به کنارشان می رود و اظهار ندامت می کندکه دیگر چه سود از ندامت.


محمد دادفر: چرا تا کنون اقدامی برای ترمیم و بازسازی مقبره ی غضنفرالسلطنه انجام نشده است؟
قاسم غضنفر: بعد از شهادت پدرم، شیرازه ی زندگی ما از هم پاشید. بخش اعظم دارایی و سند املاک در هجوم انگلیسی ها و با به آتش کشیدن چادرهامان از بین رفت. پس از این وقایع به برازجان که آمدیم بلافاصله ابراهیم خان و دو تن از بستگان را بازداشت کردند. شرایط سختی داشتیم و متأسفانه در این سال ها نتوانستیم آرامگاهی در شأن این شهید بزرگوار احداث کنیم. البته در کنار بحث ترمیم مقبره، مردم شریف برازجان، توماری تنظیم و امضا کردند مبنی بر این که باید میدانی به نام سردار شهید «غضنفرالسلطنه» نامگذاری و تندیس ایشان نیز در این میدان نصب شود. شهردار محترم هم با این درخواست موافقت کرده است. من که شرایط جسمی مطلوبی ندارم که این موارد را پیگیری کنم. اعضای خانواده به سهم خود در این زمینه فعالیت می کنند، اما مشخص نیست به چه دلیل اجرای این طرح به تعویق افتاده است.


محمد دادفر: ما این نکته را در هفته نامه منعکس می کنیم. با سپاس از این که دعوت ما را پذیرفتید.
قاسم غضنفر: من هم سپاس گزارم.

نظرات


کد امنیتی رفرش